دیدهای چهطور دلتنگی میآید و مینشیند گوشهی دل آدم؟ دیدهای؟ پاورچین پاورچین میآید، ولی اگر گوشهایت را خوب تیز کنی صدای خرد شدن برگهای پاییزی را زیر پایش میشنوی. تا به حال به صدای پای دلتنگی گوش دادهای؟ دیدهای چهطور ساکت و آرام میآید و یک گوشه مینشیند. دیدهای؟ همانطور ساکت مینشیند یک گوشهی تاریک و زانوهایش را بغل میگیرد. تو اما، نمیفهمی که آمده. تو سرت گرم چیزهای دیگری است. سرت گرم دوست و روزنامه و خرید و درس و ترافیک و قیمت بنزین است. دوست و روزنامه و خرید و درس و ترافیک و قیمت بنزین که تمام شد، یکدفعه میبینی دلتنگی یک گوشهی دلت نشسته است. نفمیدهای کی و چهطور آمده. اگر گوش داده بودی صدای پایش را میشنیدی. یا اگر خیلی خوب گوش داده بودی شاید صدای نفسهای سرد و کشدارش را هم میشنیدی. تا به حال صدای نفس کشیدن دلتنگی را شنیدهای؟ صدای خسخس سینهاش را چهطور؟ دیدهای چهطور آه میکشد؟ یواش یواش آه میکشد و تو اول که حواست به روزنامه و قیمت بنزین است، صدای آههایش را نمیشنوی. بعد که دیگر نه روزنامه مانده و نه بنزین یکدفعه کشفش میکنی. آهی آرام میشنوی. مثل نالهی بچهای که از زور گرسنگی دیگر حال جیغ کشیدن و گریه کردن را نداشته باشد. تا به حال نالهی دلتنگی را شنیدهای؟ تا به حال تو چشمهای دلتنگی خیره شدهای؟ تا به حال ازش پرسیدهای برای چه میآید؟ تا به حال شنیدهای گفته باشد که او دلتنگی برای کسی یا چیزی نیست، که فقط دلتنگی است؟ تا به حال با دلتنگی حرف زدهای؟ تا به حال دستهای سرد و کوچکش را در دستهایت گرفتهای؟ تا به حال دیدهای چهطور دلتنگی از دلت به همهی وجودت سرایت میکند و میشود تو؟
آیینه روشن