وباید آغوشی به بزرگی درختان پیر داشت تا بتوان همه آنها را که دوست می داریم، درآغوش بکشیم .
من ، چشمان را می بندم و دستانم را باز می کنم، باد می آید،در باد چشمانم را می بندم، باد مرا بالا می برد...انگار آغوشم هم بزرگ می شود، آن بالا حالا می توانم همه را درآغوش بکشم. مرسی خدا.
سلام
خوشحال شدم که دوباره نوشتی... شاید آغوشی گرم تو را با لبانی آشنا می ساخت که گرمی بوسه هایش داغ بر گونه هایت می گذارد... شاید... هزار سال می شود که ندیده ایم لبان یکدیگر را تا افسانه خویش را برایشان باز گوییم...