گاهی لازم نیست که پیچیده باشیم، پیچیده زندگی کنیم و این پیچیدگی ها را به هم نشان دهیم، گاهی فقط کمی ساده بودن، ساده زیستن، ساده حرف زدن و یا ساده درد دل کردن کافیست.

اون حواسش نبود اما من دیدمش.........
مثل همیشه فقط اینبار ماشینش عوض شده بود.پشت یه ۲۰۶ نوک مدادی بود !
اگه تندی سرمو برنگردونده بودم باهاش چشم تو چشم می شدم !
راستی چرا خواستم نگاهم به نگاهش نخوره ؟!

وباید آغوشی به بزرگی درختان پیر داشت تا بتوان همه آنها را که دوست می داریم، درآغوش بکشیم .
من ، چشمان را می بندم و دستانم را باز می کنم، باد می آید،در باد چشمانم را می بندم، باد مرا بالا می برد...انگار آغوشم هم بزرگ می شود، آن بالا حالا می توانم همه را درآغوش بکشم. مرسی خدا.